جدول جو
جدول جو

معنی تب عشق - جستجوی لغت در جدول جو

تب عشق
(تَ بِ عِ)
مجازاً بیماری عشق. سوز و التهاب عشق. آتش عشق. درد عشق:
غم عشق بر عیش پیرایه بست
تب عشق در مغز صحت نشست.
معروف ظهوری (از بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تب دق
تصویر تب دق
در پزشکی بیماری سلّ، تب لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
عاشق شدن، عشق ورزیدن، اظهار عشق کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شکافتن. (تاج المصادر بیهقی). شکافتن خیک و جز آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). بعق زق الخمر تبعیقاً، شکافت خیک شراب را. (ناظم الاطباء) ، بعق الجمل، نحر کرد شتر را. (ناظم الاطباء). حدیث: یبعقون لقاحنا،ای ینحرون ابلنا و یسیلون دمأها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نحر میکنند شتران ما را و میریزند خون آنها را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریزان شدن آب از شکستگی کنارۀ حوض و خم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ غَشْ ش)
الحمی الغشیه. و آن تبی است که هنگام شروع آن غش آید. (بحر الجواهر). رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ دِق ق / دِ)
تب استخوانی. (مجموعۀ مترادفات ص 88). اقطیقوس. انطیقوس. تب لازم. تب دائم. تب بندی:
پروار گرفت روز و بر شب
تبهای دق از نهان برافکند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 498).
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبعق المزن، سخت فروریختن ابر باران را، تبعق در کلام، ناگاه بسخن درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناگاه فرود آمدن چیزی بر کسی. (صراح اللغه) (آنندراج) ، ریخته شدن آب. (زوزنی) ، دفع کردن شتران نشخوار خود را: تبعقت الابل بجرتها، دفع کرد آن را. (از منتهی الارب). دفع کردن شتران نشخوار خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عشق نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاشقی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکلف عشق. (از اقرب الموارد). عشق و عشق ورزی و محبت و دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعق
تصویر تبعق
باران تند، بناگاه سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
((تَ عَ شُّ))
عاشقی کردن
فرهنگ فارسی معین
آرزومندی، اشتیاق، عشق ورزی، تعطف، تمایل، خاطرخواهی، رغبت، عاشقی، عشق، علاقه، علقه، مهر، مهرورزی
متضاد: بیزاری، نفرت، عاشق شدن، عاشقی کردن، مهرورزیدن، مهرورزی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرخ شدن صورت براثر گرما و حرارت
فرهنگ گویش مازندرانی